.

.

خالی تر از هیچ

دلم گرفته بود ، بعداز آخرین سانس باشگاه ماشینو برداشتم برم دور دور بلکه حالم بهتر بشه! وقتی به خودم اومدم که پارک کرده بودم گوشه خیابون کنار قلعه و توی تاریکی گریه میکردم!

یکسال عین سگ کار کردم آخر سالی نمیتونم برای خودم یه کت جین بخرم! حتی نمیدونم میتونم باشگاهو نگه دارم یا نه؟! عمیقا دلم میخواد هیچوقت به دنیا نمیومدم!

۰ 🌱

چند ساعت بعد از متولد شدنم :دی

احساس میکنم نوزاد تازه متولد شده ای هستم مخصوصا از وقتی تو بغلش میچلوندم و از به دنیا اومدنم تشکر میکرد :)) هرچند من هیچ کاره ام در این خصوص!! آرومم! حتی با اینکه کمتر از ۳ ساعت مونده تا آخرین امتحان این ترم رو هم بدم و تموم بشه بره پی کارش و هنوز خوندن فصل دوم تموم نشده! بله بله من عادت شب امتحانی بودن رو رد کردم و به صبح امتحانی شدن ارتقا یافتم :) بعداز امتحانم قراره با هم بریم عکسای تولد بگیریم *-* نمیدونم چرا این خاص بودن روز تولدم برام کمرنگ نمیشه و هنوزم مثل بچگیام براش ذوق دارم :دی 

+ 26 ساله شدم!

۴ 🌱

نینی خوابه!

صداش میزنم جواب نمیده! از آشپزخونه راهیه اتاق خواب میشم و دوباره صداش میزنم؛ میگه : هیسسسس! نینی خوابه -_-

نی نی -_-

۳ 🌱

اینم همونی که قولشو داده بودم ؛)

ورزش در خانه | آگـِـر 🔥

۰ 🌱

به توکل نام اعظمت

همین روزاست که استارتشو بزنم! فعلا در حال رنگ کردن اتاق و نورپردازی و اجرای لوگو و ال و بلم! هیجان دارم؟ خیلی! میترسم؟ تاحدودی! میدونم میخوام چیکار کنم؟ یه طرح کلی براش توی ذهنم دارم! اینجا به اشتراکش میذارم؟ اگه قول بدین بهم دلگرمی بدین اوهوم :)

۴ 🌱

رفیق فابریک خودمی -_^

بمونه به یادگار از دیشب که سفره ی دلمونو برای هم تماما باز کردیم :) بعداز یک سال و نیم زندگی مشترک از قضاوت شدن نترسیدیم و از زنجیرهاییکه به پاهامون بسته شده بود خلاص شدیم!

و دیدی درد نداشت؟!! :دی 

من و تو الان رفیق فاب همیم ^_^

۲ 🌱

لبخندم :)

یه چیزی بگم که برای خودمم خیلی جالب بود تازگیا متوجهش شدم! (دیگران بهم گفتن)

هرموقع قبل از محمد تو یه جمعی هستم و بعداز من محمد وارد اون جمع میشه ناخودآگاه با هرکی سلام و احوالپرسی میکنه با چشمام دنبالش میکنم و لبخند میزنم :) فکر کنم عمیقا افتخار کردن به کسی همینجوریه *-*

+راستی! ما بردیم :)

۵ 🌱

سوپرایزم کن :*

فردا قراره بریم تیوپ سواری! با اینکه امتحان آسیب شناسی دارم و حسابی هم استاد سختگیریه استادش ولی خب هفته ی گذشته که رفتیم اونقدر چسبید که هیچ جوره نمیتونم بیخیال این هفته بشم! از کجا معلوم؟ شاید تا هفته ی بعد برفا آب شدن این دور و برا!!!

کمتر از 48 ساعت دیگه 25 سالم میشه! میدونستید؟ :دی

چرا باید بدونید؟ اهمیتی نداره که :))))

دیروز محمد میگفت کیک تولدتو فردا شب خودت درست میکنی یا بخرم برات؟!!!!

قیافه ی من -_-

گفتم نـــه نمیخواد بزرگ شدم دیگه!! ولی ته دلم داشتم سرش غر میزدم که آخه چرا میگی؟ سوپرایزم کن سوپرایزم کنننن! فردا که میریم برف بازی یه خوشگلِ مینیِ ساده اشو برام بگیــــر!!!!

تازه میدونمم چی برام کادو میخواد بگیره :/ ای خودا! من پیر میشم تا یاد بگیره سوپرایزم کنه تو مناسبتا!!! البته از حق نگذریم صفر کیلومتر هم نیستاااا خیلی وقتا سوپرایزم کرده ولی مناسبتای خاص رو همیشه لو میده یا با همکاری خودم از پسشون برمیاد :)

خلاصه که محمدجانم اگه اینجارو میخونی (که بعیده تا پسفردا بخونی!) سوپرایزم کن :* خودتو هم بزن به اون راه که مثلا خیلی وقته اینجارو نمیخونی :دی

۳ 🌱

فانوس آرزوهایم همیشه روشن است

چقدر گذشته؟ خیلی :)

زندگی عاشقانه تر از اون چیزی که همیشه برای آینده ی دو نفره امون تصور میکردم پیش میره :) شکر!

الان مسیرم تاحدودی مشخص تره و آرامش بیشتری دارم از این جهت که میدونم چیکار میخوام بکنم! هنوزم خودمو نشناختم اما انتظاراتم از خودم رو میدونم و تاحدودی در همون جهت گام برمیدارم. 

با اینکه سعی میکنم به روی خودم نیارم اما ناخودآگاهم کاملا آگاهه که کمتر از یک ماه دیگه ربع قرن زندگی رو پر میکنم و وارد بیست و شیشمین سال زندگیم میشم درحالیکه هنوزم درآمد ثابتی ندارم اما سعی میکنم نادیده بگیرم این حس رو و باز هم به آینده امیدوار باشم و مسیر مشخصی که در نظر گرفتم پیش بگیرم! همونطور که از حرفام مشخصه نسبت به پارسال و سال های پیش تر در مدیریت احساساتم موفق تر به نظر میرسم و از این بابت خوشحالم! 

 

۳ 🌱

.

پر از خشمم ...

۰ 🌱
Erfan & Mlychk