.

.

که ستینمه، که ستارشم :)

اینکه یکی هست که بی حد و مرز میتونم دوسش داشته باشم دلگرمم میکنه! اینکه میتونم مطمئن قدم بردارم و بدونم که هروقت برگردم یه جا همون حوالی داره حمایتگرانه نگاهم میکنه قویم میکنه! اینکه میدونم اگه دستم رو به سمتش دراز کنم فاصله هارو برمیداره تو دستاش فشارش میده تا بگه "همینجام غصه نخور" باعث میشه شکرگذار باشم! اینکه اونقدر بهش اعتماد دارم که میتونم ضعف هامو نشونش بدم روحمو سبک میکنه! اینکه ستینمه اینکه ستارشم منو به ادامه ی راه امیدوارتر میکنه! اینکه اگه لباسم نامرتب باشه یا صورتم کثیف باشه آروم، خیلی آروم برطرفش میکنه قلبمو پروانه ای میکنه! اینکه هرصبح از لای در براش بوس پرت کنم از هوا بقاپش، ببوسش و بذارش توی جیب لباسش بهم قدرت میده تا برای خواستن هام/خواستن های مشترکمون با تمام توانم حرکت کنم.. وقتی هست میتونم علائم pms امو پنهون نکنم و مطمئن باشم که درک میشم میتونم ازش بخوام بغلم کنه تا گریه کنم! میتونم غصه بخورم میتونم غصه اش بدم ولی بعدش بغلش کنم! محکم و از ته دل! بازم بهش بگم " تو هم وقتی بغلت میکنم حس میکنی که یه چیزایی از قلبت میره تو قلبم و مور مورم میکنه؟" بازم چشماش برق بزنه بگه "آره" ببوسمش بی قید! هرچقدر که بخوام و مطمئن باشم که از بوسه هام استقبال میشه... 

۱ 🌱

یه تصمیم خوب گرفته باشم تو کل زندگیم اینه که با میم ازدواج کردم :) اینقدر منه! اینقدر منه! اینقدر منه که حس میکنم تو خونم جریان داره ^_^ 

مسیر زندگیه شغلیم هم مشخص بشه دیگه هیچی نمیخوام فعلا :) تاکید میکنم فعلا :)))

۰ 🌱

چرا مجبورم عنوان بذارم؟

هر سال این موقع من گیج میشم! گیجی که نمیتونه mRNA رو از tRNA تشخیص بده! تبریک به من تبریک به شما تبریک به همه :/

۰ 🌱

86

خیلی رفته تو مخم که موهامو کراتینه کنم! با اینکه کاملا برام واضحه که دلم برای فرهاشون تنگ میشه :/

۰ 🌱

همینه! یس!

اومدم از ترس هام بگم یاد انرژی طبیعت و تلقین و ال و بل افتادم پشیمون شدم! 

به جاش میگم

من موفق میشم

ما از اینجا میریم

به زندگی عاشقانه مون ادامه میدیم

خانوادمونو بزرگ تر میکنیم

سخت تر تلاش میکنیم

بیشتر مسافرت میریم

من دوباره 57 کیلو میشم

و ...

۰ 🌱

go! lotfan go :)

با همه ی سلول های داشته و نداشته ام دیگه حس میکنم وقتشه از این مرحله ی زندگیم که 4 ساله دارم توش دست و پای الکی میزنم بگذرم و تجربه های جدیدی کسب کنم تو موقعیت های جدیدی باشم تو هرشاخه ای که فعالیت میکنم پیشرفت کنم حتی اگه پیشرفت نامحسوس باشه و خلاصه بگذرم از این منفعل بودن!

۰ 🌱

شیشه ی اهداف

خیلی به مهاجرت فکر میکنیم و تو هرفرصتی که پیش میاد درموردش حرف میزنیم! هدف کوتاه مدت مهاجرت به یه شهر بزرگتر و هدف بلند مدت که خیلی بستگی به امتحان پیش روم داره مهاجرت به کشوری آرام تر با اقتصادی هموارتر! شاید فقط درموردش حرف میزنیم اما همین حرف زدن درموردش هم باعث امیدوار بودن به ادامه ی زندگی میشه! باعث میشه انرژی بگیریم و از اینکه ذهنمون مشغول بادمجونی باشه که از کیلویی ۳ هزار تومن سر به فلک کشیده جلوگیری کنیم و انرژیمونو صرف چیزای باارزش تری بکنیم! 

لحظه ی تحویل سال یه شیشه مربای شسته شده، چند کاغذ برش داده شده و یک خودکار آبی آوردم و از محمد خواستم تا اهدافمونو تو کاغذ ها بنویسیم و بندازیم تو شیشه تا تحویل سال بعدی برای رسیدن بهشون تلاش کنیم و بعد دونه دونه اونهارو از شیشه دربیاریم!

الان ۶ کاغذ تا شده توی شیشه ست که منتظر تیک خوردن هستن و مهاجرت کوتاه مدت یکی از اونهاست...

۰ 🌱

یک عدد خوشحال عستم:)

فکر میکنم حالا میشه گفت که یه اکیپ داریم از دوستای هم سن و سالمون :) برای منی که هیچوقت اینجور دوستی هایی رو تجربه نکردم جالب و هیجان انگیزه! اینکه شب تا صبح بیدار بمونیم و پشت سر هم شصت و چهار و هفت خبیث بازی کنیم، پانتومیم و مافیا بازی کنیم، از هردری حرف بزنیم و نگران این نباشم که وای مامان یا بابا چی میگن خیییییلی خفنه خیلی بیشتراز اونچه که فکرشو بکنید :))) یکم به خاطر درسام فعلا نمیتونیم زیاد پایه ی دورهمی ها باشیم اما به زودی راحت میشم و این دیدارهارو بیشتر میکنیم!

+ میخوام تابستون سنتور یاد گرفتنو شروع کنم بی صبرانه منتظرمممممم :))))

 

۰ 🌱

۶۴

بمونه به یادگار که اولین پاسوری که دو نفره بازی کردیم ۸۴ به ۲۱ بردمت عزیزم :)

۰ 🌱

پاتوق

بعضی وقتا بی هدف سوار موتور میشیم و خیابون گردی میکنیم! محکم بغلش میکنم و توی گوشش حرفای قشنگ میزنم! یه جاهایی میریم که با ۲۴ سال و ۲۵ سال سن تاحالا نرفتیم! یه جاهایی از شهرمونو کشف میکنیم که از زیباییش به وجد میایم! شهر ما جزء شهرهای کوهپایه ایه بنابراین کلی پاتوق میشه پیدا کرد دور تا دورش! معمولا نا خود آگاه بلندی هارو انتخاب میکنیم و از اون بالا وقتی کنار هم نشستیم و دست همو گرفتیم به خونه های قوطی کبریتی زیر پاهامون خیره میشیم و از گذشته های دور تا آینده های نزدیک حرف میزنیم! ایندفعه نزدیک غروب بود و کبوتر بازا کبوترهاشونو بلند کرده بودن! دسته به دسته بالا سر خونه هاشون پرواز میکردن و محمد برام درمورد اینکه ممکنه کبوتری عاشق کبوتری از دسته ای دیگه بشه و دسته ی خودش رو ترک کنه می گفت... :)

۰ 🌱
Erfan & Mlychk