.

.

رفیق :)

میدونید بیشتر از همه ی لقب هاییکه لابه لای حرف های معمولمون بهش میگم چی بهش میاد؟ رفیق! 

#میم

۰ 🌱

تش بوبلیز

دیشب قبل از خواب آخرین جمله ای که گفتم این بود : همیشه آرزوی همچین روزی رو داشتم ^_^

 

 

۰ 🌱

به خانه ی ما گر می آیید برایمان گل بیاورید :دی

بیشتر روزها خونه تنهام! منم و کتابام و گل هام (باشه باشه گلهامون :))) ) هفته ای دوبار آبشون میدم، صبح ها بهشون صبح بخیر میگم، برگشتنی از بیرون سلامشون میدم، نوازششون میکنم و براشون موزیکای شاد پلی میکنم ^_^ همیشه تصورم از خونه ی آیندم این بود که کلی گل و گیاه داشته باشم، پتوسایی که از دیوار بالا رفته باشن، شیشه های رنگی ای که قلمه هارو توشون گذاشته باشم و بوی کیکی که تو فضای خونه پیچیده باشه و ...

یعنی همین جا، همین الان :)

 

۰ 🌱

وات د ؟!

یا من لوسم، یا بازم من لوسم! دلیل دیگه ای برای این حالم نمی‌بینم:/

حوصله ی آدم هارو ندارم!

میدونم قدم زدن به سمت هدفم کافی نیست با این وجود حال دویدن ندارم!

نمرات امتحانات تئوری مربیگریم اومد، خوب بود

۰ 🌱

۷ تا باگ :/

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

هزار و یک شب

هنوز کتاب هامو به خونمون نیوورده بودم که یک روز ازم پرسید هزار و یک شب رو هم داری؟! خب من به واسطه ی طرز نوشتار قدیمی هزار و یک شب هیچوقت به فکر خوندنش نیوفتاده بودم بنابراین بین کتاب هام هم نداشتمش اما این اولین باری بود که میم از یک کتاب حرف میزد و دوست داشت که براش بخونمش گذشت و گذشت تا کمتر از ده روز پیش که یک آن دلم خواست درمورد کتابی که میخونم با هم حرف بزنیم ولی از اونجایی که اول همه ی کتاب ها کسل کننده ست نمی‌دونستم چجوری میتونم توجهشو جلب داستان کتاب کنم نه فقط تن صدام یا طرز خوندنم! آخه تو تجربه های قبلی از کتابخوانی های دونفرمون متوجه شده بودم که این دو چیز باعث میشه خودشو مشتاق نشون بده و توجهی به خود داستان نداره! بنابراین از دیجی کالا هزار و یک شب نفیسی سفارش دادم و به انتظار نشستم! دیروز که بسته رسید علاوه بر من یکی دیگه هم بود که با عجله و شور و شوق زیاد پلاستیک دور کتاب رو سعی میکرد جدا کنه و هرچه زودتر کتاب رو ورق بزنه :))) امشب اولیشو براش میخونم امیدوارم خوشش بیاد و تا هزار و یک شب این روند رو ادامه بدیم^_^ خیلی ذوق دارم :)

هزار و یک شب

+ گل ها هم حاصل سوپرایز دیروزه :) نمی‌دونم بگم چققققدر ذوق میکنم وقتی شب با دسته گلی که بین دستای گریسیشه وارد خونه میشه و دنبال برق توی چشمام میگرده :) شکر :)

۰ 🌱

موتور سواری :دی

چند روز پیش برای اولین بار سوار موتور شدم و دستامو محکم دور میم حلقه کردم! اولش یکم ترس و هیجان قاطی رو تجربه کردم ولی بعدش ترسم ریخت و دوتایی نصف شب زده بودیم زیر آواز :)))) چقدر بیخیال از هر دری خوندن، اونم ترک موتور کیف میداد و نمی‌دونستم :دی دو روز بعدش رفتیم یه جای خلوت و من موتور سواری رو یاد گرفتم! حالا بماند که یکی دوبار نزدیک بود برم قاطی باقالیا و ... 

 

+ شکر :)

+ اسم موتورمونو گذاشتم بلو ^_^ آخه آبیه بچم :)

۰ 🌱

عر!!!

ماشینو کوبوندم به درب پارکینگ

میم خیلی آرومه -_-

:(((((

۰ 🌱

افکار زخمی

افکار زخمی اینروزام «کاش دندونام مشکلی نداشت تا همه ی پولی که برام مونده بود رو میدادم تا شور زندگی ، شوهر آهو خانم ، جای خالی سلوچ ، در جستجوی زمان از دست رفته ، دختری با گوشواره مروارید ، شاه لیر ، هملت ، اتللو ، سیاه قلب ، سیاه خون ، سیاه مرگ رو بگیرم :)))) »

 

۰ 🌱

یا عطرًا بذاکرتی

یکی از همون وقتاییه که محبتم بهش رو لا به لای سلول به سلول بافت خونیم حس میکنم یه بغض کوچیک از سر شادی وادارم می‌کنه که بگم «میدونی معنیه بیوی اینستاگرامم چیه؟» جا میخوره معلومه که اونقدری حواسش پی زندگی واقعی هست که خیلی وقته دنیای مجازیمونو رها کرده حالا براش واقعی ترین آدمی ام که از لای عکس هایی که این همه مدت با آیدی فیکش دید میزد روبروش نشسته ام و عاشقانه نگاهش میکنم! می‌پرسه «مگه چی نوشتی؟» بلافاصله از مرورگر وارد پیجم میشم و یکی از توصیفات دلنشین نزار قبانی رو نشونش میدم! «یا عطرا بذاکرتی! یعنی ای عطر خاطراتم» لبخند ریزی میزنه حس میکنم اونجوری که باید متوجه عمق این توصیف نشده ادامه میدم «من خاطرات قشنگی نداشتم، تو عطر خاطرات من شدی!» و بغضم شدیدتر میشه، حلقه ی دستاشو به دورم تنگ تر می‌کنه و با اخم جذابی میگه «قبل من خاطره ای وجود نداره! خب؟!» اوهومی میگم و صورتمو تو سینه اش پنهون میکنم :)

 

پی نوشت: خدارو شکر که دارمت! خب؟! :)

۰ نظر ۰ 🌱
Erfan & Mlychk