خب ساملیکم :)))
صدای تق تق کیبورد لب تابم داره میپیچه توی خونه ام :) خونه ام! باورتون میشه؟ چون خودم هنوز باورم نمیشه!!! :)))) از دوره ای عجیب و غریب در عین حال شیرین و پر فراز و نشیب عبور کردم و در خدمتتونم :دی میدونید چیه؟ من همونم واقعا همونم بعلاوه ی آرامشی عمیق که حاصل وجود میم در کنارمه *_* قدر دان این روزها هستم! هنوز به کلماتی از قبیل شوهرم، خونه ام، همسرم، خانواده ی دو نفرمون، تاهل، مادرشوهر، پدر شوهر، برادر شوهر، زن داداش و ... عادت نکردم اما به آرامشی که بابت حضور میم در کنارم تا عمق جانم نفوذ کرده بدجور وابسته شدم! هراز گاهی میرقصیم بیرون میریم به ترک دیوار میخندیم بهونه های الکی برای بوسیدن هم پیدا میکنیم و به زندگی جدیدمون خودمونو وفق میدیم! من درس میخونم میم سرکار میره من غذای یه هفته رو با هم درست میکنم میم ظرف هاشو میشوره دوباره میرقصیم میخندیم میبوسیم کنار هم قدم میزنیم و ... اینروزها اونقدر قشنگ دوست داشته میشم که گاهی قلبم سرشار از محبت نسبت به میم میشه، اونقدر که میخوام حل بشم تو خونش تو جونش اما نمیشه و چرا نمیشه واقعا؟! :/