یکی از همون وقتاییه که محبتم بهش رو لا به لای سلول به سلول بافت خونیم حس میکنم یه بغض کوچیک از سر شادی وادارم میکنه که بگم «میدونی معنیه بیوی اینستاگرامم چیه؟» جا میخوره معلومه که اونقدری حواسش پی زندگی واقعی هست که خیلی وقته دنیای مجازیمونو رها کرده حالا براش واقعی ترین آدمی ام که از لای عکس هایی که این همه مدت با آیدی فیکش دید میزد روبروش نشسته ام و عاشقانه نگاهش میکنم! میپرسه «مگه چی نوشتی؟» بلافاصله از مرورگر وارد پیجم میشم و یکی از توصیفات دلنشین نزار قبانی رو نشونش میدم! «یا عطرا بذاکرتی! یعنی ای عطر خاطراتم» لبخند ریزی میزنه حس میکنم اونجوری که باید متوجه عمق این توصیف نشده ادامه میدم «من خاطرات قشنگی نداشتم، تو عطر خاطرات من شدی!» و بغضم شدیدتر میشه، حلقه ی دستاشو به دورم تنگ تر میکنه و با اخم جذابی میگه «قبل من خاطره ای وجود نداره! خب؟!» اوهومی میگم و صورتمو تو سینه اش پنهون میکنم :)
پی نوشت: خدارو شکر که دارمت! خب؟! :)