.

.

خامه گرفتن از سطح زندگی

دیشب با ذوق و شوق فراوان راه افتادیم بریم جُنگِ یه گروه معروف به اسم نیمرخ رو که از سه روز پیش بلیتشو محمد تهیه کرده بود ببینیم! تا اینجاش اتفاق عجیبی نیست!!! وارد سالن آمفی تئاتر که شدیم جمعیت زیادی هنوز نیومده بود! بلیتارو یه نیم نگاه کردیم و رفتیم به سمت ردیف 6 و با کلی فیس و افاده (مثلا) جاییکه کروکی سایت ایران کنسرت بهمون نشون میداد نشستیم! ده دقیقه یه ربع هنوز نگذشته بود که چند نفر بلیت به دست بالای سرمون ایستادن! اینورو نگاه کردیم اونورو نگاه کردیم بلیتارو چک کردیم دیدیم راست میگن اینجا جای اوناست! خلاصه بلند شدیم و رفتیم ردیف جلویی (ردیف 6 اصلی) دو نفر نشسته بودن جای ما بلیتارو نشونشون دادیم و فهمیدیم که در اصل یکیشون اشتباه نشسته و دقیقا راهروی وسط سالن از بین منو محمد رد میشه :/ یه نگاه پوکرفیس به هم تحویل دادیم و از هم بای بای کنان جدا شدیم :))))) 

محمد حسابی اعصابش خورد شده بود! من اما ر ب ر اذیتش میکردم و سوژه استوری هام کرده بودمش و به این فکر میکردم که اتفاق جالبی بوده و فردا باید اینجا بنویسمش!!! (مغز یه وبلاگ نویس در اینجور مواقع :/) القصــــه! با این قضیه هنوز کنار نیومده بودیم که مجری برنامه از همه خواست دست همراهانشون رو بگیرن و همه یک صدا با هم تو چشمای هم نگاه کنن و به هم بگن "دوست دارم" به هزاااار مصیبت دستای همو که به زور به هم میرسیدن گرفتیم و منتظر شمارش مجری برنامه بودیم که توجهش به ما جلب شد و گل از گلش شکفت ^-^ طفلک پیرمرد جفتی محمد که به خاطر توجهی که رو ما رفت دستش در حال یه قاچ بزرگ پیتزا خوردن رو شد و سالن با کلام مجری "حاجی پیتزا خوردنت تموم شد دست حاج خانومتو بگیر!!!" رفت رو هوا :)))))) 

از بقیه ی دیشب نگم که هنوزم لپام درد میکنه اینقدر خندیدیم *-*

۲ 🌱
Erfan & Mlychk