.

.

ملیچک اسپارو!

نوجوون که بودم یه داستان بلند علمی تخیلی و اکشن (یه مقدار کمدی هم چاشنیش بود) درمورد مثلث برمودا نوشته بودم! مقاله تو اینترنت نذاشته بودم که نخونده باشم! هیجان انگیزترین قسمتشم مکالمات خلبان ها قبل از سقوط بود که ضبط شده بودن! به شدت به این مثلث عجیب و غریب که هنوزم رازش برملا نشده علاقه مند بودم و با تخیلاتم قاطیش کرده بودم! شبا خواب نداشتم اینقدر درگیرش شده بودم! فصل اول داستانم هرچی هنر تو نثر نویسی داشتم رو کرده بودم و فصل های بعدی هرچی بیشتر پیش میرفت حرف برای گفتن کمتر داشتم تا روزی که دیدم دیگه هیچ ایده ای برای ادامه دادن ندارم! همه ی ذوقم فروکش کرده بود و برمودا برام بی اهمیت شده بود!! بدون اینکه پایانی براش بنویسم انداختمش تهِ یکی از کشو های دراورم و فراموشش کردم! انگار بخشی از وجودم شده این طرز از تلاش کردن برای هدف های متفاوت و یهو دست کشیدن! کاملا آگاهانه این کارو میکنم و ضربه میخورم!

 

پیـ نوشت: هنوزم خیلی جذابه برام! احتمالا از اون رازهاست که سن نوه ام هم به برملا شدنش قد نمیده :)))

۰ 🌱
Erfan & Mlychk