.

.

که شادی آنِ من باشد :)

عآقا پیرو درس داشتنم و اینها هیچکی از طرف ما حرفشو نمیزنه تا 10 یا 15 روز دیگه اما از طرف میم اینا خیلی اذیتش میکنن و سر به سرش میذارن از رزمی کار بودن من گرفته تااااااا آلو چیدن و ... ! آخه خودشم خیلی بقیه رو به وقتش اذیت کرده :/ یجورایی حقشه! دیروز یه گرای کوچیک دادم و سر صندوقای رای همو دیدیم (مثلا اتفاقی :دی) من دستو پام میلرزید ، اون هم! به قول خودش ما فعلا فقط لات مجازی ایم :)))) ولی دیگه به جان خودم دو دیدار بعدی رو من گرا ندادم خود به خود اتفاق میوفتاد :دی آره دیگه رفتیم باغ نشسته بودیم که میم، داداشش و زنداداشش اومدن پیشمون و نزدیک به یک ساعت تو یه متر و نیمی همدیگه نشسته بودیم! باهم حرف نمیزدیم اما به صدای هم گوش میدادیم! تا حالا اینقدر به صدای آروم و مردونه اش توجه نکرده بودم دوباره دلم رفت *_* کلا اینروزا دلم منتظره که بره :دی 

 

پیـ نوشت1: یکم به سبک بریدای 18 ساله نوشتم نه؟! نمیدونم شاید چون به همون اندازه شونه هام سنگینی نمیکنه اینروزا! سبُکِ سبکم و امیدوار!

پیـ نوشت2: سه تا دفتری که سفارش دادم رسیدن به دستم :))) یکی از یکی خوشگل تر*_* ملدم براشون :دی

پیـ نوشت3: پایان هشت سال فشارِ مقدس رو تبریک میگم!!! امیدوارم موج چندمی در راه نباشه :)

۰ 🌱
Erfan & Mlychk