.

.

پاتوق

بعضی وقتا بی هدف سوار موتور میشیم و خیابون گردی میکنیم! محکم بغلش میکنم و توی گوشش حرفای قشنگ میزنم! یه جاهایی میریم که با ۲۴ سال و ۲۵ سال سن تاحالا نرفتیم! یه جاهایی از شهرمونو کشف میکنیم که از زیباییش به وجد میایم! شهر ما جزء شهرهای کوهپایه ایه بنابراین کلی پاتوق میشه پیدا کرد دور تا دورش! معمولا نا خود آگاه بلندی هارو انتخاب میکنیم و از اون بالا وقتی کنار هم نشستیم و دست همو گرفتیم به خونه های قوطی کبریتی زیر پاهامون خیره میشیم و از گذشته های دور تا آینده های نزدیک حرف میزنیم! ایندفعه نزدیک غروب بود و کبوتر بازا کبوترهاشونو بلند کرده بودن! دسته به دسته بالا سر خونه هاشون پرواز میکردن و محمد برام درمورد اینکه ممکنه کبوتری عاشق کبوتری از دسته ای دیگه بشه و دسته ی خودش رو ترک کنه می گفت... :)

۰ 🌱
Erfan & Mlychk