.

.

^-^

"اون دنیا حوری موری خبری نیستاااا! میشینی کنار خودم زیر درخت کاج"

۰ 🌱

:دی

امروز جلسه ی ششم لیزر موهام بود دردش داره رفته رفته طاقت فرساتر میشه! به نقطه ای رسیدم که تو ذهنم با خودم حرف میزنم تا برای یک لحظه هم که شده درد رو کمتر احساس کنم! به خانم کاف* گفتم "اگه میتونستید فکر آدمارو بخونید چقدر زیاد به هرکی روی این تخت دراز میکشید میخندیدید!"  "مگه داری به چی فکر میکنی؟"  "دارم تو ذهنم میگم لالالالالااااااا لالالالاااااااا :)))))"  "اینکه چیزی نیست یه خانومه میاد تقریبا 40 سالشه از وقتی شروع میکنم به لیزر کردنش یه توپ دارم قل قلیه میخونه تاااا آخرش وسطاشم که میرم رو قسمتای حساس یهو میگه الله اکبر الله اکبر" :)))))))))))))))))))))) غش کرده بودم از خنده اونقدر که یه دستم رو اصلا متوجه نشدم چجوری لیزرش تموم شد :دی

برای مامان همینی که خانوم کاف گفته بود رو تعریف کردم میگه چرا چهارتا صلوات نمیفرسته؟ :)))))))))))) مدل مامانو هم فهمیدیم :دی

 

پیـ نوشت: *پرستاری که همیشه برای من لیزر میکنه

۰ 🌱

دخترک کتاب فروش

کتاب خریده!

تنبرلامسبتیذربلستنزدظم! *-*

یه مرد کتاب نخون کتاب بخره خیلیه هااااا 

"باید بعدا برام بخونیش" :))) 

"چشب! با جون و دل" 🧡

 

هنر خوب زیستن

۰ 🌱

دِلتَنگِم سی دیینه گِلاره کالِم :)

http://dl.aharmusic.ir/98/9/2/Heshmat%20Rajab%20Zadeh%20-%20Deltangam.mp3

۰ 🌱

تولد ماه مان :)

امروز تولد مامانِ، 57 ساله میشه! یعنی حداقل شناسنامه که اینو میگه ولی مامان میگه من تولدم فروردینه نمیدونم چه روزی و حداقل زیر 50 سالمه! میگم مامان جان چشب شما زیر 50 سالتونه اصلا از هرلحاظی هم ببینیم به همین نتیجه میرسیم، فقط 1 تیر رو برای روز تولدت بپذیر که ماهم این یه روزو بهت تبریک بگیم و برات گل بگیریم میگه نه زیربار نمیره و به خاطر همین هم همه ی این سالها بدونِ کار خاصی برای روز تولد مامان گذشته! نَنِه هم قربونش برم با 15 تا فرزند بیولوژیکی و یکی غیر بیولوژیکی همین که اسماشونو فراموش نمیکنه خودش خیلیه چه برسه که تولدهاشونو بدونه! 

خلاصه که مامان جان، تاج سرِ من ایی کی وارسین! ایی کی دوغدون ^_^

 

پیـ نوشت1: نبات میگه ماه مان! قشنگه! مامانا ماهن heart

پیـ نوشت2: بهُ به! تولد امام رضا هم هست و دیگه امروز جشن لازمه واقعا *_*

پسـ نوشت: ما که آشِ پشت پا پزونِ داداش بزرگه رو داریم ولی شما جشن بگیرید :)

۰ 🌱

در انتظار تابستون

هی! ببینید فردا اولین روز چه فصلیه؟!!! ^_^ فصل میوه ها و آبشارها! پارسال که فقط یک هفته تابستون داشتم اما امسال ایشالا یه تابستون تکرار نشدنی قراره باشه. در عین حال که پر از استرسم با کلی هیجان منتظر شروعشم! یعنی از ده روز دیگه! امیدوارم گریون شروعش نکنم! امیدوارم هرچی تو چنته دارم بریزم روی گزینه ها و تموم بشه این ماراتن تکراری! میدونم همه ی خودم نیستم و میدونم به اندازه ی کافی تلاش نکردم اما حداقل تا نیمه هاش خیلی خوب پیش رفتم و مستحق گرفتن نیمی از دستمزد تعیین شده هستم، حالا بماند که راضی میشم به نیمی از دستمزد یا نه! فکر کردن به این مسئله بمونه برای بعدا!

دخترعمه میگه امسال هرچی شد تو به ما شیرینشو بده تا ما از سرت دست برداریم :)) فکر خوبی به نظر میرسه شاید همینکارو کردم :دی 

 

پیـ نوشت: بفرمایید آلبالو *_*

 

آلبالو

۰ 🌱

ازدواج و مسئولیت هاش

مامان به تازگی واژه ی ازدواج سفید به گوشش خورده و اندک توضیحاتی که یکی از خانم های محله موقع پیاده روی های شبانه اشون براش گفته به شدت فکرشو مشغول و آشفته کرده! پرسید میدونی چیه؟ گفتم آره تو مدرسه دو سه باری معلم دین و زندگی برامون درموردش حرف زده بود! خیالش که از بابت میزان بزرگ بودنم راحت میشه نگرانیشو باهام درمیون میذاره و رو سینه اش میکوبه "دیگه خیلی سخت شده زندگی" سعی میکنم یجوری ازش پنهان کنم که این قضیه خیلی هم عادیه برام! حداقل اونقدری سالهای زیادی از دونستن این مسئله برام گذشته که دیگه ازش تعجب نمیکنم! براش توضیح میدم که قوانین ازدواج باعث به وجود اومدن این نوع ازدواج شدن! قوانینی مثل مهریه برای مردها ازدواج رو سخت کرده و قوانینی مثل حق طلاق، حق تحصیل، حق اشتغال، حق خروج از کشور، حق حضانت فرزندان و حق تعیین مسکن هم برای زن ها ازدواج رو سخت کرده!!! چهارتا امضا میزنی و علنا خودتو برده ی حلقه به گوش طرف مقابلت میکنی! عشق کجاست؟ عشق همون اولش که اعتماد بین دو طرف تبدیل به قرارداد میشه ترک برمیداره و بعد از مدتی هم بین مشکلات اقتصادی کمرش میشکنه! چی میمونه؟ همین امضاهایی که تورو برده ی همسرت کردن! و زندگی لبه ی پرتگاه همینجور پیش میره! ادامه دادن زندگی دو نفره وقتی به درد میخوره و ارزش داره که به خاطر دوستداشتن و دوستداشته شدن باشه به خاطر درک متقابل و محبت و احترام بین دو طرف باشه نه به خاطر چندتا امضای تو خالی که دو نفر رو به هم زنجیر کرده جوری که دونفر فقط همدیگه رو تحمل میکنن تا مجبور به طلاق نباشن! مشکل از قوانینه مامان! تا حدودی قانع میشه اما باز میگه خانواده هاشون مقصرن :))))

 

پیـ نوشت: من با میم هنوز درمورد اینا حرف نزدم! تا الان فکر میکردم زوده، از الان به بعد میترسم مثل من فکر نکنه و تصمیم به تابو شکنی نگیره!

پیـ نوشت: میدونستید شرطی به اسم شرط منصف وجود داره که شما میتونید اونو توی عقدنامه اتون قید کنید؟ این شرط میگه که کلیه اموالی که زوجین پس از ازدواج به دست آورده اند به نسبت مساوی بین آنها تقسیم میشود! این شرط بهتراز مهریه نیست؟! شما اگه با عشق تصمیم به ازدواج گرفته باشی موقع طلاق بد همسرت رو نمیخوای حتی اگه کلی اذیتت کرده باشه! 

۰ 🌱

بیشعوری!

سال 94 یه وبلاگی رو میخوندم که صاحبش تو روسیه پزشکی میخوند و پسر هم بود و خیلی اعتقاد داشت که دخترهای ایرانی زشتن و پراز توقع و فلان و بهمان ...! از وقتی این اعتقادش رو توی یکی از پست هاش رو کرد دیگه نخوندمش! امروز به یادش افتادم اسم وبلاگشو یه سرچ کوچیک زدم و به راحتی پیداش کردم! تو آخرین نوشته اش بازم آه و ناله کرده بود این بار به خاطر دخترهای روس خیانتکار 😅😅😅 نمیخوام بدجنس باشم اما خیلی دلم خنک شد :))) خوبش شد! بچه پررویِ خارجی زده یِ بور دوستِ شیربرنجی ^_^

 

پیـ نوشت: از تفکرات صفر و صدی متنفرم! همه ی ایرانی ها پرتوقع نیستن همه ی روس ها هم خیانتکار نیستن! اندکی شعور در کنار اون دانش پزشکی لازمه! اندکی شعور برای همه لازمه! 

۰ 🌱

که شادی آنِ من باشد :)

عآقا پیرو درس داشتنم و اینها هیچکی از طرف ما حرفشو نمیزنه تا 10 یا 15 روز دیگه اما از طرف میم اینا خیلی اذیتش میکنن و سر به سرش میذارن از رزمی کار بودن من گرفته تااااااا آلو چیدن و ... ! آخه خودشم خیلی بقیه رو به وقتش اذیت کرده :/ یجورایی حقشه! دیروز یه گرای کوچیک دادم و سر صندوقای رای همو دیدیم (مثلا اتفاقی :دی) من دستو پام میلرزید ، اون هم! به قول خودش ما فعلا فقط لات مجازی ایم :)))) ولی دیگه به جان خودم دو دیدار بعدی رو من گرا ندادم خود به خود اتفاق میوفتاد :دی آره دیگه رفتیم باغ نشسته بودیم که میم، داداشش و زنداداشش اومدن پیشمون و نزدیک به یک ساعت تو یه متر و نیمی همدیگه نشسته بودیم! باهم حرف نمیزدیم اما به صدای هم گوش میدادیم! تا حالا اینقدر به صدای آروم و مردونه اش توجه نکرده بودم دوباره دلم رفت *_* کلا اینروزا دلم منتظره که بره :دی 

 

پیـ نوشت1: یکم به سبک بریدای 18 ساله نوشتم نه؟! نمیدونم شاید چون به همون اندازه شونه هام سنگینی نمیکنه اینروزا! سبُکِ سبکم و امیدوار!

پیـ نوشت2: سه تا دفتری که سفارش دادم رسیدن به دستم :))) یکی از یکی خوشگل تر*_* ملدم براشون :دی

پیـ نوشت3: پایان هشت سال فشارِ مقدس رو تبریک میگم!!! امیدوارم موج چندمی در راه نباشه :)

۰ 🌱

خامه گرفتن از سطح زندگی!

به هرگونه خوشی های زودگذر و حالِ دل خوب کنِ موقتی میگویند که شما را از زندگیِ روزمره اتان جدا کرده و باعث فرح بخشی روحتان میشود!

اصطلاح باحالی نیست؟! آخرین بار کِی از سطح زندگیتون خامه گرفتین؟! 

 

پیـ نوشت1: عکس قدیمیه! اینروزا وقت کتاب خوندن ندارم!

پیـ نوشت2: کتاب جز از کلِ بسیار معروف 

خامه گرفتن از سطح زندگی

۰ 🌱
Erfan & Mlychk