.

.

نوروبین -_-

داشتم به جودِ سرماخورده میگفتم که آمپول نوروبین بزنه تا زودتر سرپا بشه یاد دو ماه پیش خودم افتادم که امیکرون گرفته بودم! از دو روز پیشش هم عمو بزرگم پاگشا دعوتمون کرده بود اصلا یه وعضی شد با نرفتنمون که اونسرش ناپیدا!!!! خلاصه به جای مهمونی شال و کلاه کردیم رفتیم بیمارستان، تزریقاتیا خیلی شلوغ بودن آخه عید بود و ... محمد پیشنهاد داد که خودش بلده و بریم خونه خودش میزنه برام! تا قبل از اون چند باری فقط برای گوساله آمپول زده بود :/ از اون اصرار از من انکار تا اینکه بحث این شد که من میترسم و فلان منم جو گیر شدم و رو حساب رو کم کنی و اینکه قرار شد بعدش اونیکی نوروبین رو هم من برای محمد بزنم قبول کردم!!! یه جوری برام زدش تا مغز استخوانم درد گرفت! به مرگ تدریجی دچارم کرد! :)))))))) الان برام خنده داره ولی اونموقع مثل ابر بهارِ سالی که سیل اومد گریه می کردم :/ فردا صبحش حالم خوب شده بود ولی لنگ لنگان با یه کبودی اندازه کف دست راه میرفتم -_-

+آخرشم دلم نیومد تلافی کنم!! :/

۳ 🌱

پا کوچول ^-^

نمیدونم چه حکمتیه که آدم تا ازدواج میکنه حجم عظیمی از مهرِ هرچی نینیِ پا کوچوله تِلِپی میوفته تو دلت! منو یادتون میاد؟ چقدر سفت و سخت بچه نمیخواستم؟! خودم یادم نمیاد!!! -_- یکی بزنه تو گوش من :|

دیروز بعد از آزمونم پا شدیم رفتیم خیابون گردی مثل روزای اولمون! از همون عطری زدم که روزای اول میزدم! رفتیم سینما بلیت فیلم سگ بند رو گرفتیم، ۴۰ دقیقه وقت داشتیم هنوز، ماشینو یه جایی همون نزدیکیا پارک کردیم و رفتیم پیاده روی! رفتیم و رفتیم تا به سیسمونی فروشی رسیدیم!!!! اونجا بود که قلبمون اکلیلی شد و ذوق کنان واردش شدیم! حاصل عنان از کف دادنمونم شد دوتا جوراب بند انگشتی ۵۰ هزار تومنی :)))))) اینگونه بود که به نتیجه رسیدیم حالا زووووده باباع ما خودمون بچه ایم هنوز!!! :|

دس کوچول

ده دقیقه به شروع سانس سگ بند مونده بود که به سمت سینما راه افتادیم! به جز تک و توک آدم هاییکه ماسک زده بودن بقیه کرونا به یه ورشون بیشتر نبود :دی فیلم خوبی بود سه چهار سکانس خوب داشت که قابل بلند خندیدن بودن و خوش گذشت! راستی گفتم دستبندای زوجیمون رو هم درست کردیم؟! آره دیگه دادم رضوان بند جدید انداخت براشون و بعد از مدتها دیروز دوباره پوشیدیمشون، دستامون که چفت هم شدن قلبای دستبندا هم یکی شدن و به پیاده روی ادامه دادیم!

دستبند

از هر دری حرف زدیم، من از روزای خرید برای خوابگاه و دانشگاه گفتم و محمد گوش میداد! محمد از کار و بارش میگفت و من گوش میدادم! لا به لاش حرفای محبت آمیز و ال و بل! یه شلوار تابستونه گرفتم و برگشتیم به سمت ماشین! با پول زیااااااد یارانه امون خرید یه ماااااااهمونو انجام دادیم و بعد ترش رفتیم فالوده بستنی زدیم به رگ و این بود دِیت ما :)))) 

+ به درجه ای از کیک پزی رسیدم که کیک های من درآوردیم خیییییلی خوشمزه میشه حیف که نمیشه مزه هارو پست کرد!

کیک1

+ یه غذای من درآوردی هم درست کردم چند روز پیش با مواد اولیه ی سینه ی مرغ ، قارچ ، شیر ، نودل و پنیر پیتزا بعلاوه ی ادویه جات مورد علاقه اونقدر خوب شد که محمد میپرسید حالا دفعه ی بعد یادت میمونه چجور درستش کردی؟!! :))))

۲ 🌱

In Our Prime 2022

دیشب بعداز دیدن فیلم in our prime با خودم فکر کردم اینکه استعدادی داشته باشی که بقیه ندارن چقدر میتونه برات بار سنگینی بشه! پشتش مسئولیت میاد و... فیلم قشنگی بود! یه سکانسی داشت که عدد π رو پیانو زدن، اونجاشو خییییلی دوس داشتم واقعا زیبا بود :)

imdb.com/video/vi746701337/?playlistId=tt12663772&ref_=tt_pr_ov_vi

in our prime

۳ 🌱

همساده

با لباس مدرسه جلوی واحدشون ایستاده بود و این پا و اون پا میکرد! از لای چشمی در تلاش هاشو برای باز کردن در دیده بودم و از قبل میدونستم که قفل در خونشون یه قلق خاصی داره! یاد بچگی های خودم افتادم و چندباری که پشت در مونده بودم! اونموقع ها همسایه ها بیشتر باهم در ارتباط بودن و راحت تر به هم اعتماد میکردن! با اینکه به خاطر سر و صداهای وقت و بی وقتشون دل خوشی ازشون ندارم نتونستم بی تفاوت باشم! لباس مناسبی پوشیدم و درب واحدمونو باز کردم، ازش خواستم که اجازه بده منم یه امتحانی بکنم بلکه در باز بشه لبخند خسته ای زد، خاله خطابم کرد و کلید رو به دستم داد اما نتیجه ای نداد بهش پیشنهاد دادم تا برگشتن مادرش بیاد خونه ی ما گل از گلش شکفت که میتونه داخل خونه رو ببینه! (از کنجکاوی بچه های دهه نودی که خبر دارین) خواهرش که اون سمت در بود و ۶ سالی ازش بزرگتر بهش گوشزد کرد که فکر خوبی نیست و هرجور شده فقط به فکر باز کردن در باشه! دوباره تلاش کردم کلید توی قفل رو بچرخونم که متوجه کج شدن بیش از قبل کلید شدم:/ همین موقع بود که آقای واو همسایه واحدهای بالایی از راه رسید و با تلاش های پی در پی بالاخره در باز شد! در حالیکه کلید کاملا از حالت عادی خارج شده بود به این فکر میکردم که احتمالا ضررم بیشتر از فایده ام بوده باشه :|

۰ 🌱

🍰

جدیدا دلم که میگیره کیک میپزم و بلافاصله حالم خوب میشه! 

۱ 🌱

اسموتی

دیشب اسموتی هندوانه درست کردم! طبق دستور العمل و برای طعم دار کردنش یدونه موز، چند تکه هندوانه و مقداری بستنی وانیلی و یخ ترکیباتش بود اما چیزی که حاصل شد مزه ی خیار میداد :/

۱ 🌱

:)

من از لحظه ی قبل عاشق ترم

تو از لحظه ی قبل زیباتری :)

+شادمهر

لاک

۰ 🌱

اختلاف ۱۵۰۰ ی!

کارنامه ام رو اشتباه زدن! برای اولین بار روی 'شکایت درباره کارنامه' کلیک میکنم چندتا گزینه داره یکیش بیشتر به مشکل من شبیهه تیکشو میزنم و ثبتش میکنم! چند لحظه بعد دوباره سایت اجازه ی وارد کردن گزینه هارو بهم میده درحالیکه یه چشمم به پاسخنامه ست چشم دیگه به گزینه های خالی، با خودم فکر میکنم"کی تضمین میکنه این اتفاق تو آزمون اصلی نیوفته؟" 

۰ 🌱

رفتن اما به کجا رفتن؟

​​​​​​چندتا آهنگ اول پلی لیست گوشیم لریه! میپرسه "چیه؟ پشیمون شدی از رفتن؟" تازه متوجه میشم که چقدر جدیدا علاقه مند شدم به زبان مادریمون! شاید چون لهجه ی میم رو دوس دارم یا شایدم چون دیگه حس میکنم واقعا وقت رفتنه! میگم "نه! هرجور شده باید بریم!" من ریشه زدن رو دوس ندارم هرچقدر پدر و مادرم دوسش دارن من ازش بیزارم! نه اینکه اینجا بد بگذره، اینجا با پیشرفت کندی میگذره! شنیدین که میگن ایران جهان سومیه؟! اینجا انگار حتی از سومی هم جا موندی! نمیخوام اگه روزی قرار بر مادر شدنم باشه بچه امو محکوم به زیر خط جهان سومی بزرگ شدن بکنم! به فکر اینکه عمرمو بذارم تا سرزمین مادریم رو پیشرفت بدم هم نیستم! احساس میکنم از سنم گذشته که از این رویاهای انقلابی داشته باشم! خسته ام! دلم تلاش کم ولی پیشرفت زیاد میخواد! همون سمتی میرم/میریم :)

ماشین

+پین بشه به عکس: چونکه ما از اوناییم که قبل از خرید ماشین چراغاشو میخرن :))))

۰ 🌱

خونه ی ما

با همه ی دغدغه های قشنگش :)

گل محمدی

۱ 🌱
Erfan & Mlychk