.

.

اعترافیه :/

بعد از حدودا ۶ ماه اینستاگرام خود به خود اکانتمو فعال کرده منم وسوسه شدم رفتم توش یه چرخی زدم کلیییی انرژی منفی به خودم منتقل کردم بعدشم دست از پا درازتر خارج شدم :/ واقعا درک نمیکنم چی شد که اینقدر خونه نشین شدم و به این شرایط عادت کردم!!!! دوستامو که بعداز مدتها دیدم بیشتر حس کردم که دارم به فنا میرم! انگار که من تو سه سال پیش موندم و اونا هرروز این سه سال رو با تلاش و پشتکار رو کارشون رشته شون یا ورزششون تمرکز کردن و پیشرفت کردن! 

۲ 🌱

پا کوچول

سرِ بلند کردن موهای پاکوچول به توافق رسیدیم! حداقل تا قبل از مدرسه رفتنش! :/

۲ 🌱

از مزایای ازدواج :دی

مامان اومد خونمون به محض ورود سنتور و تنبک رو دید! از رو کاورشون متوجه نشد چی هستن! پرسید، منم با لبخندی ناشی از اینکه میدونستم عکس العملش اصلا خوب نخواهد بود گفتم سنتور و تنبکن!!! چیییی گویان به باد حرف گرفتم منم همش با لبخند نگاه میکردم آخرشم گفتم خیلیم خوبن این چیزا* :) تامام! نه نیازی به بحثای فرسوده کننده بود و نه اعصاب خُردی ناشی از از راه راست به در شدن فرزند از نظر مامان!

*آلات موسیقی

۲ 🌱

تابستون کجایی؟ دقیقا کجایی؟

دل تو دلم نیست که این چند روزم تموم بشه وارد تابستون بشیم ، کلاس شنا برم ، ورزش و نقاشی رو دوباره استارت بزنم و سنتورمو ببینم *-* 

برای محرم هم بی قرارم عجیبه!!

۲ 🌱

:/

یه بیماری ای هم هست کسایی که تازه ترازو میخرن دچارش میشن!! بیماری وسواس وزنی!! اینجوریه که افراد خونه ای که به تازگی ترازو دار شدن قبل از نهار، بعداز نهار، قبل از دستشویی، بعداز دستشویی، قبل از شام، بعد از شام، قبل از دویدن، بعد از دویدن، قبل از خواب، بعد از خواب، ناشتا، غیر ناشتا و ... وزن خودشونو چک میکنن :/

+ قبل از حمام بعداز حمام رو اضافه میکنم -_- 

۳ 🌱

خامه گرفتن از سطح زندگی

دیشب با ذوق و شوق فراوان راه افتادیم بریم جُنگِ یه گروه معروف به اسم نیمرخ رو که از سه روز پیش بلیتشو محمد تهیه کرده بود ببینیم! تا اینجاش اتفاق عجیبی نیست!!! وارد سالن آمفی تئاتر که شدیم جمعیت زیادی هنوز نیومده بود! بلیتارو یه نیم نگاه کردیم و رفتیم به سمت ردیف 6 و با کلی فیس و افاده (مثلا) جاییکه کروکی سایت ایران کنسرت بهمون نشون میداد نشستیم! ده دقیقه یه ربع هنوز نگذشته بود که چند نفر بلیت به دست بالای سرمون ایستادن! اینورو نگاه کردیم اونورو نگاه کردیم بلیتارو چک کردیم دیدیم راست میگن اینجا جای اوناست! خلاصه بلند شدیم و رفتیم ردیف جلویی (ردیف 6 اصلی) دو نفر نشسته بودن جای ما بلیتارو نشونشون دادیم و فهمیدیم که در اصل یکیشون اشتباه نشسته و دقیقا راهروی وسط سالن از بین منو محمد رد میشه :/ یه نگاه پوکرفیس به هم تحویل دادیم و از هم بای بای کنان جدا شدیم :))))) 

محمد حسابی اعصابش خورد شده بود! من اما ر ب ر اذیتش میکردم و سوژه استوری هام کرده بودمش و به این فکر میکردم که اتفاق جالبی بوده و فردا باید اینجا بنویسمش!!! (مغز یه وبلاگ نویس در اینجور مواقع :/) القصــــه! با این قضیه هنوز کنار نیومده بودیم که مجری برنامه از همه خواست دست همراهانشون رو بگیرن و همه یک صدا با هم تو چشمای هم نگاه کنن و به هم بگن "دوست دارم" به هزاااار مصیبت دستای همو که به زور به هم میرسیدن گرفتیم و منتظر شمارش مجری برنامه بودیم که توجهش به ما جلب شد و گل از گلش شکفت ^-^ طفلک پیرمرد جفتی محمد که به خاطر توجهی که رو ما رفت دستش در حال یه قاچ بزرگ پیتزا خوردن رو شد و سالن با کلام مجری "حاجی پیتزا خوردنت تموم شد دست حاج خانومتو بگیر!!!" رفت رو هوا :)))))) 

از بقیه ی دیشب نگم که هنوزم لپام درد میکنه اینقدر خندیدیم *-*

۲ 🌱

بیوتن*

اینروزا هرکی از رفتن میگه باهاش هم صحبت میشم! هرکی رفته بهش غبطه میخورم! هرکی هم درحال رفتنه آرزو میکنم جاش باشم! دیشب قبل از خواب "مهاجرت به هلند" رو گوگل کردیم! دلم رفت واسه خونه های رنگیش واسه فضای پراز انرژیش! با یه سرچ دیگه موقعیت جغرافیاییشو در آوردم! بین دریای شمال، بلژیک و آلمانه! ناخودآگاه از همسایگی آلمــــــــان ناراحت شدم! همون آلمانی که هیتلر ازش زاده شد! دلم سوخت برای خودم! برای هر انسانی که میخواد با آرامش زندگی کنه ولی جبر روزگار نمیذاره! برای ترسی که دیگه توی جونمونه! چندوقت پیش ها هم داشتیم درمورد کانادا با هم صحبت میکردیم اینبار محمد به همسایگی آمریکا اشاره کرد و خطش زدیم :(

از بعد از بلایی که سر اوکراین اومد ترس عضو جدایی ناپذیر مهاجرته! فکر کن! یه عالمه تلاش بکنی که از چاله دربیای بعد متوجه بشی افتادی تو چاه!!! -_-

*عنوان اسم کتابی از رضا امیرخانیه

dl1.songestani.xyz/music/mohajer.mp3

۱ 🌱

نوروبین -_-

داشتم به جودِ سرماخورده میگفتم که آمپول نوروبین بزنه تا زودتر سرپا بشه یاد دو ماه پیش خودم افتادم که امیکرون گرفته بودم! از دو روز پیشش هم عمو بزرگم پاگشا دعوتمون کرده بود اصلا یه وعضی شد با نرفتنمون که اونسرش ناپیدا!!!! خلاصه به جای مهمونی شال و کلاه کردیم رفتیم بیمارستان، تزریقاتیا خیلی شلوغ بودن آخه عید بود و ... محمد پیشنهاد داد که خودش بلده و بریم خونه خودش میزنه برام! تا قبل از اون چند باری فقط برای گوساله آمپول زده بود :/ از اون اصرار از من انکار تا اینکه بحث این شد که من میترسم و فلان منم جو گیر شدم و رو حساب رو کم کنی و اینکه قرار شد بعدش اونیکی نوروبین رو هم من برای محمد بزنم قبول کردم!!! یه جوری برام زدش تا مغز استخوانم درد گرفت! به مرگ تدریجی دچارم کرد! :)))))))) الان برام خنده داره ولی اونموقع مثل ابر بهارِ سالی که سیل اومد گریه می کردم :/ فردا صبحش حالم خوب شده بود ولی لنگ لنگان با یه کبودی اندازه کف دست راه میرفتم -_-

+آخرشم دلم نیومد تلافی کنم!! :/

۳ 🌱

پا کوچول ^-^

نمیدونم چه حکمتیه که آدم تا ازدواج میکنه حجم عظیمی از مهرِ هرچی نینیِ پا کوچوله تِلِپی میوفته تو دلت! منو یادتون میاد؟ چقدر سفت و سخت بچه نمیخواستم؟! خودم یادم نمیاد!!! -_- یکی بزنه تو گوش من :|

دیروز بعد از آزمونم پا شدیم رفتیم خیابون گردی مثل روزای اولمون! از همون عطری زدم که روزای اول میزدم! رفتیم سینما بلیت فیلم سگ بند رو گرفتیم، ۴۰ دقیقه وقت داشتیم هنوز، ماشینو یه جایی همون نزدیکیا پارک کردیم و رفتیم پیاده روی! رفتیم و رفتیم تا به سیسمونی فروشی رسیدیم!!!! اونجا بود که قلبمون اکلیلی شد و ذوق کنان واردش شدیم! حاصل عنان از کف دادنمونم شد دوتا جوراب بند انگشتی ۵۰ هزار تومنی :)))))) اینگونه بود که به نتیجه رسیدیم حالا زووووده باباع ما خودمون بچه ایم هنوز!!! :|

دس کوچول

ده دقیقه به شروع سانس سگ بند مونده بود که به سمت سینما راه افتادیم! به جز تک و توک آدم هاییکه ماسک زده بودن بقیه کرونا به یه ورشون بیشتر نبود :دی فیلم خوبی بود سه چهار سکانس خوب داشت که قابل بلند خندیدن بودن و خوش گذشت! راستی گفتم دستبندای زوجیمون رو هم درست کردیم؟! آره دیگه دادم رضوان بند جدید انداخت براشون و بعد از مدتها دیروز دوباره پوشیدیمشون، دستامون که چفت هم شدن قلبای دستبندا هم یکی شدن و به پیاده روی ادامه دادیم!

دستبند

از هر دری حرف زدیم، من از روزای خرید برای خوابگاه و دانشگاه گفتم و محمد گوش میداد! محمد از کار و بارش میگفت و من گوش میدادم! لا به لاش حرفای محبت آمیز و ال و بل! یه شلوار تابستونه گرفتم و برگشتیم به سمت ماشین! با پول زیااااااد یارانه امون خرید یه ماااااااهمونو انجام دادیم و بعد ترش رفتیم فالوده بستنی زدیم به رگ و این بود دِیت ما :)))) 

+ به درجه ای از کیک پزی رسیدم که کیک های من درآوردیم خیییییلی خوشمزه میشه حیف که نمیشه مزه هارو پست کرد!

کیک1

+ یه غذای من درآوردی هم درست کردم چند روز پیش با مواد اولیه ی سینه ی مرغ ، قارچ ، شیر ، نودل و پنیر پیتزا بعلاوه ی ادویه جات مورد علاقه اونقدر خوب شد که محمد میپرسید حالا دفعه ی بعد یادت میمونه چجور درستش کردی؟!! :))))

۲ 🌱

In Our Prime 2022

دیشب بعداز دیدن فیلم in our prime با خودم فکر کردم اینکه استعدادی داشته باشی که بقیه ندارن چقدر میتونه برات بار سنگینی بشه! پشتش مسئولیت میاد و... فیلم قشنگی بود! یه سکانسی داشت که عدد π رو پیانو زدن، اونجاشو خییییلی دوس داشتم واقعا زیبا بود :)

imdb.com/video/vi746701337/?playlistId=tt12663772&ref_=tt_pr_ov_vi

in our prime

۳ 🌱
Erfan & Mlychk